داستان+18
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود�! اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم� یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی ! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو �����.! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم� اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم� وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم�! یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی�! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانوادهء ما خوش اومدی !!!
نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !
شنبه 29 بهمن 1390 - 1:10:15 AM